سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی (CVC) یکی از الگوهای رایج در اکوسیستم نوآوری است که در آن، یک شرکت یا سازمان بزرگ با سرمایهگذاری روی استارتاپها، اهداف مالی یا راهبردی خود را دنبال میکند. اما این شیوه، با وجود مزایای گوناگونی که برای شرکت مادر، استارتاپها و مجموعه کلان اکوسیستم نوآوری دارد، گاهی با شکست روبهرو میشود.
در این مطلب قصد داریم نگاهی بیندازیم به دلایل شکست CVC ها و نمونههای معروف جهانی با محوریت این شکستها. همچنین نگاهی کوتاه خواهیم انداخت به تجربه مدیر یک CVC ایرانی و دیدگاه او درباره مزایا و معایب این الگوی سرمایهگذاری.
سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی (CVC) چیست؟
سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی (CVC) به رویهای اشاره دارد که در آن شرکتهای بزرگ در استارتاپها یا شرکتهای نوپای خارجی سرمایهگذاری میکنند. این سرمایهگذاریها معمولاً از طریق یک بازوی سرمایهگذاری خطرپذیر اختصاصی یا یک شرکت تابعه و با هدف دستیابی به کسب بازده مالی و یا در برخی موارد، دستیابی به مزایای راهبردی در برابر رقبا انجام میشود. هدف CVC ها دسترسی به فناوریهای نوآورانه، شناسایی بازارهای جدید و دستیابی به درک بهتر از روندهای نوظهوری است که میتوانند بر کسبوکار اصلی آنها تأثیر بگذارند.
اهمیت درک شکست CVC ها
در حالی که CVC ها پتانسیل ایجاد نوآوری و رشد برای شرکتها را دارند، با چالشهایی نیز روبرو هستند. بسیاری از طرحهای سرمایهگذاری CVC به نتایج مورد انتظار نمیرسد که همین منجر به هدر رفتن منابع و از دست دادن فرصتها میشود. واکاوی دلایل این شکستها برای شرکتهایی که به دنبال بهینهسازی راهبردهای CVC و به حداکثر رساندن شانس موفقیت هستند، بسیار ضروری است. شرکتها با بررسی اشتباهات رایج و درس گرفتن از آنها میتوانند تصمیمات آگاهانهای بگیرند و از پیامدهای پرهزینه شکست جلوگیری کنند.
حالا بیایید به بررسی مهمترین دلایل شکست CVC ها بپردازیم.
دلیل شماره یک: ناهماهنگی با راهبرد کلان
ناهماهنگی با راهبرد کلان زمانی رخ میدهد که اهداف و اولویتهای در نظر گرفته شده توسط CVC در سرمایهگذاریهای گوناگون با راهبرد کلی و اهداف شرکت مادر هماهنگ نباشد. به عبارت دیگر، بازوی CVC سرمایهگذاریهایی را دنبال کند که ارتباط مستقیمی با حوزه اصلی فعالیت شرکت یا اهداف راهبردی کلانش ندارند یا ارتباط و هماهنگی شفافی بین تیم CVC و رهبری شرکت وجود نداشته باشد.
ناهماهنگی با راهبرد کلان میتواند عواقب شدیدی برای موفقیت CVC داشته باشد. هنگامی که بازوی CVC در استارتاپهایی سرمایهگذاری میکند که با اهداف راهبردی شرکت مادر هماهنگ نیستند، این وضعیت میتواند منجر به عدم همافزایی و از دست رفتن فرصتهای همکاری شود. این ناهماهنگی همچنین به تضاد بین تیم CVC و سایر واحدهای تجاری درون شرکت نیز انجامیده و مانع از ادغام و مقیاسپذیری مؤثر استارتاپهای تملکشده میشود. علاوه بر این، سرمایهگذاریهای ناهماهنگ از نظر راهبردی میتوانند منابع را هدر داده و توجه را از شایستگیهای اصلی شرکت منحرف کند که در نهایت میتواند به ضرر شرکت مادر و نیز استارتاپ خریداریشده یا سرمایهپذیر خواهد بود.
مثال: سرمایهگذاری گوگل روی نست لبز
در سال 2014، گوگل شرکت نست لبز (Nest Labs) را که در زمینه فناوری خانه هوشمند فعالیت میکرد، به مبلغ 3.2 میلیارد دلار خرید. این تملک از طریق گوگل ونچرز (Google Ventures)، که بازوی CVC گوگل به شمار میرود، انجام شد. با این حال، این تملک به دلیل عدم هماهنگی راهبردی با چالشهایی روبهرو شد. نست لبز در ادغام با محصولات موجود گوگل دچار مشکل شد و همچنین نگرانیها در زمینه حفظ حریم خصوصی کاربران دردسرهایی برایش ایجاد کرد. این ناهماهنگی راهبردی در نهایت منجر به خروج بنیانگذاران نست لبز از آن و بازآفرینی کلی ساختار شرکت توسط گوگل شد.
دلیل شماره دو: نگاه کوتاهمدت
یکی از رایجترین دلایل شکست CVC ها، تمایل به اولویت دادن بازده مالی کوتاهمدت به ارزش راهبردی بلندمدت است. زمانی که شرکتها تمرکزشان را روی سودآوری سریع قرار میدهند، ممکن است ظرفیت بیشتر و گستردهتر استارتاپهایی را که در آنها سرمایهگذاری میکنند، نادیده بگیرند. این رویکرد کوتهبینانه میتواند منجر به تصمیمات نامطلوب سرمایهگذاری و از دست رفتن فرصتهای رشد و نوآوری بلندمدت شود.
سرمایهگذاریهای یک CVC که صرفاً بر اساس ملاحظات مالی و دستیابی به سود صورت میگیرد، اغلب در تشخیص ارزش راهبردی که تملیک یا خرید سهام استارتاپها میتوانند برای شرکت مادر به ارمغان بیاورند ناکام میماند. شرکتهای بزرگ با تمرکز بر بازده مالی فوری، شاید پتانسیل استارتاپها برای برهمزدن (disruption) الگوهای موجود در صنعت و ایجاد تحول در آن، ایجاد بازارهای جدید یا ارائه قابلیتهای ارزشمندی را که میتواند موقعیت رقابتی شرکت را در بلندمدت تقویت کند، نادیده بگیرند.
مثال: سرمایهگذاری مایکروسافت در تلهدسیک
در اواخر دهه 1990، مایکروسافت مبلغ زیادی را روی استارتاپی با نام تلهدسیک (Teledesic) سرمایهگذاری کرد. تلهدسیک (Teledesic) یک استارتاپ ارتباطات ماهوارهای بود که ارائه دسترسی به اینترنت پرسرعت در سراسر جهان را دنبال میکرد. سرمایهگذاری مایکروسافت عمدتاً با محوریت بازدههای مالی بالقوه صورت میگرفت. این پروژه با چالشهای فنی و موانع قانونی روبرو شد و در نهایت نتوانست اجرایی شود. به طور کلی، تمرکز مایکروسافت بر سودهای مالی کوتاهمدت، به جای ارزش راهبردی بلندمدت، به شکست این سرمایهگذاری CVC کمک کرد.
دلیل شماره سه: عدم استقلال و بوروکراسی پیچیده شرکتی
یکی از چالشهای عمدهای که پروژههای سرمایهگذاری CVC با آن مواجه هستند، عدم استقلال تیم سرمایهگذاری و نیز شرکت سرمایهپذیر از شرکت مادر است. وقتی شرکت مادر کنترل بیش از حدی بر بازوی CVC اعمال میکند، میتواند سرعت عملکردش را کند کرده و توانایی تیم CVC در اتخاذ تصمیم برای سرمایهگذاری سریع و چابک را مختل سازد. دخالت بیش از حد از سوی مدیریت ارشد شرکت مادر میتواند به اشکال مختلفی مانند مداخله در همه جزئیات مدیریتی، فرآیندهای طولانی تأیید سرمایهگذاری و تحمیل سیاستها و رویههای شرکتی که ممکن است برای دنیای پرشتاب استارتاپها مناسب نباشد، بروز کند.
این تداخل به ویژه زمانی میتواند مضر باشد که اهداف و اولویتهای شرکت مادر با پروژههای سرمایهگذاری CVC هماهنگ نباشد. به عنوان مثال، همان طور که پیش از این نیز گفتیم، شرکت مادر ممکن است به جای ارزش راهبردی بلندمدت، به سودهای مالی کوتاهمدت اولویت دهد و این امر موجب فشار بر تیم CVC برای انجام سرمایهگذاریهایی شود که با چشمانداز و راهبرد کلی آنها مطابقت ندارد. علاوه بر این، فرهنگ ریسکگریز و فرآیندهای تصمیمگیری شرکت مادر میتواند با ماهیت پرریسک و البته دارای پتانسیل بالای سوددهی مربوط به سرمایهگذاری خطرپذیر در تضاد باشد و موجب تأخیر و از دست رفتن فرصتها برای تیم CVC و شرکت سرمایهپذیر شود.
همچنین بوروکراسی پیچیده شرکتی از عوامل کند شدن فرآیند تصمیمگیری بازوی CVC است. برخلاف شرکتهای سرمایهگذاری خطرپذیر سنتی که معمولاً چابکتر هستند و میتوانند به سرعت در زمینه سرمایهگذاری تصمیم بگیرند، CVC ها اغلب باید در سلسله مراتب و زنجیرههای تأیید پیچیده شرکت به دنبال تایید پروژههای خود باشند. این موانع بوروکراتیک اغلب سبب تاخیر در بررسی پروژهها، مذاکره با شرکتهای متقاضی سرمایهگذاری و سرمایهگذاری نهایی شود و CVC ها را در مقایسه با رقبای چابکتر خود در وضعیت نامناسبی قرار دهد.
استارتاپها اغلب برای بهرهگیری سریع از فرصتهای موجود در بازار و حفظ مسیر رشد خود به سرمایه نیاز دارند. تاخیر در تامین مالی، به دلیل بوروکراسی شرکت میتواند برای موفقیت یک استارتاپ مضر باشد، زیرا ممکن است فرصتهای طلایی حضور در بازار را از دست بدهد یا با چالش مالی روبرو شود و همین، توانایی استارتاپ را برای مقیاسپذیری مختل میکند. علاوه بر این، استارتاپها ممکن است CVC هایی با فرآیندهای تصمیمگیری ناکارآمد و کمسرعت را گزینه چندان جذابی ندانسته و ترجیح دهند با شرکتهای سرمایهگذاری خطرپذیر پاسخگو تر و کاراتر همکاری کنند.
مثال: چالشهای اینتل کپیتال
اینتل کپیتال (Intel Capital)، بازوی سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی اینتل، تا مدتها با چالشهای مربوط به عدم استقلال و بوروکراسی پیچیده شرکتی مواجه بود. در اوایل دهه 2000، اینتل کپیتال به خاطر راهبرد تهاجمی سرمایهگذاری و توانایی اتخاذ تصمیمات سریع در اکوسیستم نوآوری آن دوران شهرت داشت. اما با تغییر اولویتهای شرکت مادر و پیچیدهترشدن ساختار شرکت، روند تصمیمگیری در اینتل کپیتال هم کند شد.
این بازوی سرمایهگذاری با نظارت و کنترل فزاینده از سوی رهبری شرکت اینتل مواجه شد که به تأخیر در صدور تأییدیه برای سرمایهگذاری و رویکرد محتاطانهتر مدیران ارشد در انعقاد قراردادها انجامید. این فقدان استقلال و بار سنگین بوروکراتیک شرکتی توانایی اینتل کپیتال برای رقابت موثر در عرصه پرتحرک سرمایهگذاری خطرپذیر را مختل کرد و سبب شد این شرکت فرصتهای سرمایهگذاری ارزشمندی را از دست بدهد.
دلیل شماره چهار: منابع و تخصص ناکافی
پروژههای سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی، اگر با مشکل منابع ناکافی و فقدان بودجه مناسب از سوی شرکت مادر روبرو شوند، شاید شکست بخورند. وقتی شرکتها نتوانند سرمایه کافی را به بازوهای CVC خود اختصاص دهند نیز توانایی تیم CVC را در انجام سرمایهگذاریهای معنادار و ایجاد یک سبد متنوع از استارتاپهای سرمایهپذیر محدود کند. بودجه ناکافی همچنین میتواند ظرفیت CVC را برای ارائه حمایت و راهنمایی لازم به استارتاپهای سرمایهپذیر، که برای رشد و موفقیت آنها حیاتی است، محدود کند.
علاوه بر این، اگر مدیران ارشد، پروژههای CVC را اقداماتی با اولویت پایین بدانند، ممکن است در دوره بروز تنشهای مالی برای شرکت مادر، در معرض کاهش بودجه یا محدودیت منابع قرار گیرند. این فقدان تأمین مالی ثابت و مطمئن، بیتردید برنامهریزی بلندمدت، ایجاد روابط راهبردی با ذینفعان کلیدی در اکوسیستم استارتاپی و جذب استعدادهای برتر را برای تیمهایCVC دشوار میکند.
البته منابع ناکافی میتواند فراتر از سرمایه مالی باشد. بازوی CVC یک شرکت شاید به زیرساختها، فناوری و تخصص لازم برای ارزیابی و پشتیبانی مؤثر از استارتاپهای پرتفوی خود نیز دسترسی نداشته باشند. دسترسی محدود به ابزارهای تحقیق و تحلیل بازار و پشتیبانی حقوقی و مالی نامناسب از نتایج این محدودیتها خواهد بود.
عامل موثر دیگری که به شکست پروژههای CVC میانجامد، کمبود نیروی متخصص و باتجربه سرمایهگذاری خطرپذیر در تیم CVC است. برخلاف شرکتهای سنتی سرمایهگذاری خطرپذیر که به طور معمول از کارشناسان و سرمایهگذاران کارکشته با تخصص جدی در شناسایی، ارزیابی و حمایت از استارتاپها بهره میگیرند، تیمهای CVC اغلب شامل افرادی از شرکت مادر میشوند که شاید فاقد مهارتها و تجربه لازم در سرمایهگذاری خطرپذیر باشند.
سرمایهگذاری در استارتاپها نیازمند مجموعهای منحصر به فرد از شایستگیها است، از جمله توانایی ارزیابی فرصتهای بازار، ارزیابی تیمهای بنیانگذار، ساختاردهی معاملات مالی پیچیده و ارائه راهنمایی راهبردی برای کمک به مقیاسپذیری استارتاپها. وقتی تیمهای CVC فاقد متخصصانی با این تخصص ویژه باشند، ممکن است در اتخاذ تصمیمات آگاهانه سرمایهگذاری با مشکل مواجه شوند که منجر به نتایج نامطلوب و ریسک بالاتر شکست میشود.
علاوه بر این، عدم وجود یک فرهنگ قوی سرمایهگذاری خطرپذیر در تیم CVC میتواند توانایی آن را در ایجاد اعتبار و اعتماد با کارآفرینان و سایر سرمایهگذاران در اکوسیستم استارتاپی محدود کند. استارتاپها ممکن است یک CVC بدون متخصصان باتجربه سرمایهگذاری خطرپذیر را به عنوان شریکی نه چندان جذاب تلقی کنند و ترجیح دهند با شرکتهای معتبر سرمایهگذاری خطرپذیر همکاری کنند.
مثال: تلاشهای ناموفق CVC زیراکس
داستان زیراکس (Xerox) به خوبی روند تضعیف تلاشهای CVC به دلیل عدم دسترسی منابع و تخصص کافی را نشان میدهد. در اواخر دهه 1990، زیراکس بازوی سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی خود (به نامXerox New Enterprises) را با هدف سرمایهگذاری در فناوریهای نوظهور و استارتاپها راهاندازی کرد. با این حال، این بازوی سرمایهگذاری به دلیل بودجه ناکافی و فقدان متخصصان باتجربه سرمایهگذاری خطرپذیر با مشکل مواجه شد.
این تیم CVC عمدتاً متشکل از کارمندان زیراکس بود که فاقد مهارتها و شبکههای لازم برای شناسایی و سرمایهگذاری مؤثر در استارتاپهای امیدوارکننده بودند. علاوه بر این، این بازوی سرمایهگذاری خطرپذیر با منابع محدود فعالیت میکرد و با رقابت داخلی برای تأمین بودجه با سایر واحدهای تجاری در زیراکس روبرو بود. در نهایت، این تیم سرمایهگذاری نتوانست تحول خاصی را رقم بزند و سرانجام منحل شد.
دلیل شماره پنج: وضعیت کلان اقتصادی و زمان سرمایهگذاری
پروژههای سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی (CVC) در برابر شرایط کلان اقتصادی و بازاری که در آن فعالیت میکنند، مصون نیستند. رکودهای اقتصادی و سقوط بازار میتوانند تأثیر قابل توجهی بر موفقیت و شکست سرمایهگذاریهای CVC داشته باشند. در دوران عدم اطمینان اقتصادی، شرکتها ممکن است تحت فشار قرار گیرند تا هزینههایشان را کاهش دهند، نقدینگی را حفظ کنند و بر حوزه اصلی فعالیت خود تمرکز کنند که همه اینها به کاهش بودجه و حمایت از پروژههای سرمایهگذاری CVC منجر میشود.
در دوره رکود اقتصادی، استارتاپهای حاضر در پرتفوی CVC ممکن است برای تامین مالی اضافی، حفظ جذب مشتری و ایجاد درآمد با مشکل مواجه شوند، زیرا تقاضای بازار و علاقه سرمایهگذار در این دورهها کاهش مییابد. این وضعیت میتواند فشار زیادی بر جریان نقدی و تداوم فعالیت استارتاپها وارد کند، ریسک شکست را افزایش دهد و حتی منجر به کاهش ارزش یا حتی تعطیلی شرکتهای پرتفوی یک CVC شود.
علاوه بر این، در زمان سقوط بازارهای سرمایه و رکود اقتصادی، رقم ارزشگذاری استارتاپها میتواند به شدت کاهش یابد که خروج CVC ها از سرمایهگذاریهایشان را با بازده مطلوب دشوار میکند. در این صورت، شاید زیانهای قابل توجهی برای بازوی CVC و شرکت مادر ایجاد شود.
عامل خارجی دیگری که میتواند به شکست پروژههای سرمایهگذاری CVC بیانجامد، ورود سرمایهگذاری در مرحلهای است. زمانبندی در سرمایهگذاری خطرپذیر بسیار مهم است و CVC ها باید درک عمیقی از روندهای بازار، چرخههای فناوری و وضعیت حوزه مورد نظر داشته باشند تا تصمیمات آگاهانهتری برای سرمایهگذاری در استارتاپهای مورد نظرشان بگیرند.
سرمایهگذاری زودهنگام در یک فناوری یا بازار نوظهور میتواند CVC را در معرض ریسک و عدم قطعیت زیادی قرار دهد، زیرا قابلیت اجرا و مقیاسپذیری فرصتهای شناسایی شده ممکن است هنوز اثبات نشده باشد. در چنین مواردی، CVC شاید در استارتاپهایی سرمایهگذاری کند که در یافتن تناسب محصول-بازار، مواجهه با چالشهای فنی یا عدم جذب مشتری با مشکل مواجه اند که منجر به نتایج نامطلوب و زیان میشود.
از سوی دیگر، سرمایهگذاری دیرهنگام در یک بازار بالغ یا پررقابت میتواند پتانسیل کسب بازده قابل توجه و ایجاد ارزش راهبردی را محدود کند. وقتی یک CVC وارد بازاری میشود که اشباع از رقباست و استارتاپهایی با سرمایه مناسب در آن حضور دارند، شاید در متمایز کردن خود و کسب سهم معناداری از فرصت بازار با مشکل مواجه شود. این وضعیت میتواند منجر به ایجاد پرتفویی از سرمایهگذاریهایی معمولی (و نه ممتاز) شود نتواند سوددهی یا مزیت راهبردی مورد نظر شرکت مادر را به همراه آورد.
مثال: حباب داتکام
حباب داتکام اواخر دهه ۱۹۹۰ و اوایل دهه ۲۰۰۰ نمونهای تاریخی از چگونگی تأثیر عوامل بازار خارجی و زمانبندی بر شکست پروژههای CVC بود. در این دوره، بسیاری از شرکتها برای ایجاد بازوهای CVC و سرمایهگذاری در استارتاپهای مرتبط با اینترنت به دلیل هیجان و شور و شوق پیرامون اقتصاد دیجیتال نوظهور به سرعت وارد عمل شدند.
اما در نهایت این حباب ترکید که منجر به اصلاح شدید بازار و شکست استارتاپهای مختلف شد. بسیاری از CVCها که در شرکتهای اینترنتی بیش ارزشگذاری شده سرمایهگذاری کرده بودند، خود را با کاهش ارزش این استارتاپها و زیان سنگین در سبد سرمایهگذاری خود روبرو شدند. به عنوان مثال، دل ونچرز (Dell Ventures) به عنوان بازوی CVC شرکت دل، در طول حباب به شدت روی استارتاپهای اینترنتی سرمایهگذاری کرد و البته، هنگامی که بازار سقوط کرد، بسیاری از این سرمایهگذاریها شکست خوردند. گزارش شده است که این شرکت در طول این دوره صدها میلیون دلار از سرمایهگذاریهای CVC خود از دست داد.
دلیل شماره شش: غربالگری ناکافی و مدیریت نامناسب سبد سرمایهگذاری
بررسی ناکافی و فرآیندهای ضعیف غربالگری در فرایند سرمایهگذاری، از عوامل مهم شکست CVC هستند. تیمهای CVC اغلب با فشار برای سرمایهگذاری هر چه سریعتر در اکوسیستم استارتاپی پرشتاب مواجه میشوند. همین فشار از سلسله مراتب بالایی سازمان میتواند منجر به تصمیمگیری عجولانه و ارزیابی ناکافی سرمایهگذاریهای بالقوه شود.
زمانی که CVC ها در انجام تحقیقات دقیق بازار، ارزیابی قابلیت اجرای مدل کسبوکار یک استارتاپ و ارزیابی قدرت تیم مدیریتی ناکام میمانند، ریسک سرمایهگذاریشان افزایش مییابد. در واقع، در چنین شرایطی یک CVC ممکن است استارتاپهایی با پتانسیل رشد محدود یا موقعیت رقابتی ضعیف را برای سرمایهگذاری انتخاب کند.
عامل مهم دیگر در ناکامی یک CVC، عدم پشتیبانی و راهنمایی کافی پس از سرمایهگذاری به شرکتهای سرمایهپذیر است. استارتاپها به بیش از سرمایه به راهنمایی راهبردی، منتورینگ و دسترسی به منابع و شبکهها برای تسریع رشد و گذار از چالشهای مقیاسپذیری نیاز دارند. وقتی یک CVC در تعامل فعال و حمایت از شرکتهایی که روی آنها سرمایهگذاری کرده ناکام میماند، فرصت ارائه ارزش افزوده و کمک به موفقیت این استارتاپها را از دست میدهد. پشتیبانی ناکافی پس از سرمایهگذاری میتواند منجر به تاخیر در ورود به بازار و ضعف در کسب سهم قابلتوجهی از آن و در نهایت، ناکامی استارتاپ در رسیدن به توان بالقوه ارزشآفرینی و سودزایی خود شود.
مثال: چالشهای جیای ونچرز (GE Ventures)
جیای ونچرز، به عنوان بازوی CVC شرکت جنرال الکتریک، مصداقی از همین بررسی ناکافی و مدیریت ضعیف سبد سرمایهگذاری خطرپذیر است. در اوایل دهه ۲۰۱۰، جیای ونچرز در چندین استارتاپ حوزه سلامت و انرژی سرمایهگذاری کرد تا حضوری موثر در دنیا نوآوری داشته باشد و بتواند فرصتهای جدید بازار را پایش کند. با این حال، بسیاری از این سرمایهگذاریها به دلیل بررسی ناکافی و فقدان هماهنگی راهبردی با کسبوکارهای اصلی جنرال الکتریک با چالش روبهرو شدند.
برخی از استارتاپها با چالشهای فنی و موانع قانونی قابل توجهی روبرو شدند که در طول فرآیند غربالگری سرمایهگذاری به درستی ارزیابی نشده بودند. علاوه بر این، جیای ونچرز نتوانست پشتیبانی و منابع لازم را برای کمک به شرکتهای سرمایهپذیر خود در حرکت در مسیر این چالشها و مقیاسپذیری مؤثر فراهم کند که منجر به عملکرد ضعیف و بازبینی راهبرد این بازوی سرمایهگذاری شرکت شد.
وضعیت CVC در ایران از نگاه نیما نامداری
اما CVC ها در ایران چه عملکردی دارند؟ و نگاه مدیران ارشد این مراکز به نحوه عملکردشان چیست؟ نیما نامداری، مدیرعامل جوانه، در سخنرانی خود در یلدا سامیت ۲۰۲۲ به موضوع چالشهای CVC گری، با محوریت اکوسیستم نوآوری ایران پرداخت.
آقای نامداری در ابتدا به سابقه فعالیت گذشته خود به عنوان مدیر بازوی CVC بانک آینده اشاره کرد و گفت که با بهرهگیری از الگوی نوآوری باز، اقداماتی مثل راهاندازی فضای کار اشتراکی و فینووا توسط این تیم صورت گرفت.
نیما نامداری سپس گفت مواردی مثل تاثیرگذاری راهبردی و مزیت برخورداری از اطلاعات برای تصمیمهای آینده از جمله نکات مثبت سرمایهگذاری خطرپذیر شرکتی برای یک شرکت یا سازمان بزرگ به شمار میرود. در مقابل، بسیاری از این سرمایهگذاران خطرپذیر شرکتی در زمینه چابکی و مقیاسپذیری با مشکلاتی روبرو هستند که سبب میشود مانعی در برابر رشد طبیعی استارتاپ ایجاد کنند. همچنین چالش دورراهی بین تحقق اهداف راهبردی و تحقق سودآوری از سرمایهگذاری صورت گرفته نیز از جمله مشکلات دیگری است که ممکن است گریبانگیر CVCها شوند.
اما طرف دیگر، یعنی استارتاپهای سرمایهپذیر یا جذبشده به یک CVC نیز از مزایای این رابطه بهرهمند میشوند. دسترسی به بازار، منابع، دانش و زیرساختهای شرکت و همچنین بهرهمندی از اعتبار و برند شرکت مادر، مهمترین مزایایی هستند که یک استارتاپ میتواند از یک CVC به دست آورد.
اما اگر شرکت مادر با تغییر راهبرد روبرو شود، استارتاپ سرمایهپذیر با مشکلاتی گوناگون روبهرو خواهد شد. همچنین اگر به هر دلیل، استارتاپ نیاز به pivot یا تغییر راهبرد رشد داشته باشد، اغلب به دلیل سازوکارهای بروکراتیک و کمسرعت شرکت مادر، شاید نتواند به سرعت این تصمیمات خود را عملی سازد.
مدیرعامل کارنامه همچنین به واکاوی سایر الگوهای فعالیت CVC مثل مشارکت بدون سرمایهگذاری، استارتاپ استودیو و اسپنآف پرداخت. او همچنین توصیه کرد اگر شرکت و سازمانی فقط به دنبال بازده مالی است، به جای راهاندازی یک CVC بهتر است در یک CVC باسابقه و معتبر سرمایهگذاری کند. برای مطالعه کامل ارائه نیما نامداری، مدیرعامل جوانه، در سخنرانی خود در یلدا سامیت ۲۰۲۲ در رابطه با دلایل شکست cvc ها می توانید به لینک مراجعه کنید
نوشته دلایل شکست سرمایه گذاران خطر پذیر شرکتی (CVC) ها چیست اولین بار در شنبه مگ. پدیدار شد.
آخرین دیدگاهها